آرسامآرسام، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

به خونه ی مجازی آرسام خوش اومدین

مادرانه

 سلام به همه ی دوستای مهربونِ خودم و مامانم .....این پُست از زبونِ مامانم نوشته میشه، چون انگار خیییییییلی خییییییییلی احساساتِ مادرانش فَوَران کرده!! خواهش میکنم بخونین و براش کامنت بذارین بگین احساسِ شما چی میگه درموردِ این مطلب!ممنونم دوستای گلم و مامانای گُل ترشون! پسرم،پاره ی تنم،روحم،نفسم،عشقم،زندگی..... آری،...به تو میگویم زندگی، که با آمدنت به من زندگیِ دوباره بخشیدی..... نفسم، که بدون تو وجودم بی معناست..... تو آمدی و پاره و تکه ای از تنم، بدنم شدی،.....روحم شدی، عشقم شدی..... عشقی دوباره..... آنروز که تو تازه در وجودم رخنه کرده بودی، آنروز که سخت بیمار بودم و طبیبان به من میگفتند: نباید، نباشد، ...
29 مهر 1391

یه پسر شیطون بلای 9 ماهه!!!

           سلام دوستای خوبم،اومدیم با یه پست پر از عسکای شیطونی! راستی9 ماهگیم مبارک! بله دیگه من دیروز 24مهرماه 9 ماهم تموم شد و وارد ده ماهگی شدم. دیگه دارم بزرگ میشم و خییییییییلی خییییییییلی هم شیطون بلا! یه خبر دیگه هم که واسه مامانم خیلی خوشحال کننده بود:قبولی و "اول" شدن مامان توی آزمون استخدام پیمانی هستش(آخه مامانم به صورت نیمه رسمی مشغول به کار هستش) مامانمون انقده توانایی داشته و ما خبر نداشتیما!! از بین یه عالمه شرکت کننده "نفر اول" شده!! تازشم اونروز که امتحان داشت من خیلی کوچکولو بودم و همش گریه میکردم و اصلأ نذاشتم مامانم درس بخونه!!...
25 مهر 1391

روز جهانیِ کودک

         سلاااااااااااام سلااااااااااااااااااام دوستای جون جونی روز همتون مباااااااارک دیروز17مهر، روز جهانیِ ما نی نی های کوچکولو بود بـــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــــه ما خیییییییییییلی مهم هستیم که یه روز از سال رو توی تمومِ دنیا بهمون دادن ما نی نی ها مثل این سیب پاک و خوشبو و دوست داشتنی هستیم و یه میوه از خودِ خودِ بهشتیم الهی که خداجون همه ی بچه هارو واسه خونوادشون سالم و صالح حفظشون کنه و هیییییییییییییچ بچه ای توی دنیا گرفتارِ مریضی و یا جنگ نباشه الهیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی آمیــــــــــــــــــــــ...
19 مهر 1391

یه عالمه خبر جدید!

یه سلام خوشلِ پاییزی به همه دوست جونای گلم امیدوارم پاییز قشنگتون رو با سلامتی و خوشحالی شروع کرده باشین و مثل من هنوز نیومده جوِّ مریضیش شمارو نگرفته باشه! من چندروزی بود یه کوچکولو سرماخورده بودم و همش از دماغم آب میومد! رفتم دکتر و الان خیلی بهترم. ولی این حال و هوای پاییز یه جورایی مامان رو گرفته چون هم یه کم کسالت داشت و هم زیاد حوصله نداشت که بیاد وبلاگمو آپ کنه!(آخه مامانم از فصل پاییز زیاد خوشش نمیاد،میگه هم دلگیره هم زود شب میشه و شباشم الکی خیــــــــــلی بلنده!) حالا بگم از خودم و کارهام واستون توی هشت و نیم ماهگی؛ بالأخره دوتا از دندونای بالاییم هم دراومد،حالا دیگه چهارتا دندون دارم و میتونم غذاهای جامدتر...
11 مهر 1391
1